مادرم، مادر همیشه صبورم! سلام!
اینجا طلائیه است. نامه ات به دستم رسید. غروب بود و نم نم باران! هیچکس اشکهایم را ندید! نامه ات خوب موقعی رسید!
مادر به پاکی دلت قسم! اینجا صدای پای ملائکه را می شنوم. اینجا در همهمه ی سکوت می شنوم صدای همه را که برامان دعا می کنند. من رد پایشان را روی رمل ها دیدم!
مادر به اشکهای خشکیده بر سجاده ات قسم! اینجا آنقدر آسمان به زمین نزدیک است که اگر قدمی بالا روی محو می شوی! باور کن! به چشم خودم دیدم! اینجا تنها یک قدم با عرش فاصله داری و در تمام آن یک قدم دنیا خلاصه می شود.
اینجا طلائیه است. دیروز باران فقط برای من بارید! اینجا حتی رنگ آسمان برای هر کس متفاوت است. دوستم پدر شده بود، می گفت هوا آفتابی است. شیرینی اش حتی زیر آسمان من هم نم نگرفت!
اینجا ستاره ها به استغاثه های شبانه عادت دارند! ستاره ها دیشب سراغ عباس و سعید را می گرفتند. نمی دانم، نمی دانستند یا می خواستند نمک به زخممان بپاشند!
دیشب صدای نماز شب عباس از پشت تپه ای که همیشه نماز می خواند، می آمد!
هذا مقام العائذ بک من النار
هذا مقام العائذ بک من النار
العفو العفو العفو....
دیشب نماز شب را به امامت عباس، جماعت خواندیم! باور می کنی؟ اینجا طلائیه است! جایی جدا از هر جا که می شناسی! تمام چیزهایی که در شهر حتی فکر کردن به آن سخت است، اینجا می توان دید، باور کرد، فکر کرد و حتی گاهی که آن یک قدم را برداری می توانی لمسش کنی!
مهربان من، مادرم! از طلائیه برایت می نویسم! اما اینبار هم نامه ات ، خواهد ماند. کوله ام پر شده از نا مه های پست نشده! نمی خواهم قطره اشکی حتی! به خاطر من، به گونه هایت بلغزد! مادرم همیشه بخند! ما پیروزیم، این وعده ی حتمی خداست! چه برویم و چه بمانیم!
مادرم! التماس دعا